مسعود خلیلی
سفیر
افغانستان در اسپانیا
چه تصاویرقدیمی
و دلکشی از هنرمندان افغان درصفحه ویژه موسیقی تان جا دادهاید که یک یک دست
احساسم را بگرفتند وتا دور ترین کوچههای ترانه آفرین، دوران کودکی و جوانیام
بردند.
کوچههاییکه
شمیم دلآویز آهنگهای روح نوازش، تا دم مرگ لالایی شبهای شادی و غم من خواهد بود.
کوچههاییکه
نفسهای عطر آلود آهنگسازان جوانش، بازار هنر را گرم و دلهای عاشقان را نرم میکرد.
پس
از نیم قرن هنوز طنین آن سرود زیبای دستجمعی سرایندگان کابلی، در دل و جان من
طنین انداز است که میخواندند:" آن سلسله مو آید اگر بر سر بازار ... بازار
شود از نفسش تازه چو گلزار".
افسوس
که آن روزها جایش را به رنجها و دردها داد و آن آهنگها به نالهها و فغانها
مبدل گشت.
"وباید قبول کرد که درپست و بلند
روزگار و در فراز و فرود ایام نا پایهدار، اگرموسیقی نبود نه لذت وصلش می دانستیم
و نه غم هجرانش می فهمیدیم."
مسعود
خلیلی
و
اما در دوران جهاد وقتی در کوهپایههای وطن با مرکب نیم لنگ خود، ازین دره به آن
دره و ازین کُتل به آن کُتل(تپه) میرفتم این آهنگ ساربان بیاد کابل عزیز، مایه
تسلی این دل جنگزده می گشت:"دور از رخت صحرای درد است خانهای من...
خورشید من کجایی؟ سرد است خانه من ".
و
یا این آهنگ احمد ظاهر که:"ناله به دل شد گره... راه نیستان کجاست... خانه
قفس شد به من طرف بیابان کجاست؟" و یا سرودی محلی از استاد قاسم :"سر
دریای کابل جوره ماهی... مرا کشته غم روز جدایی".
وباید
قبول کرد که در پست و بلند روزگار و در فراز و فرود ایام نا پایهدار، اگرموسیقی
نبود نه لذت وصلش می دانستیم و نه غم هجرانش می فهمیدیم.
ازین
گفته مولانای بلخی خوشم میآید که میگوید "موسیقی صدای گشودن دروازههای بهشت
خداست بروی زمینیان".
صفحه ویژه سایت فارسی بی بی سی: موسیقی
افغانستان، از خرابات تاراک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر