رفقا خاطر خود شاد بدارید وره غم مسپارید وگل لاله بیارید و به هرسو بگذارید که یک بار دگر فصل بهار آمد ونوروز در آمد ز درو کرد طبیعت هنرو ابربرآورد سروریخت زباران گهروسبز شد ازنو شجروداد نوید ثمر وگشت چنان جلوه گرویافت جهان زیب وفرو لطف وصفایی دگرو کرد غم ازدل به درو می دهدت باد بهاری خبر ازطی شدن فصل زمستان، که کنی ترک شبستان وتوهم چون گل خندان ،بزنی خیمه به بستان وببینی که گلستان ،زگل ولاله وریحان وزباریدن باران شده چون روضه ی رضوان همه پرلاله نعمان ، همه پرنرگس فتان ،همه پرگوهر ومرجان ، غرض ای نور دل و جان، منشین زار و پریشان، که شوی سخت پشیمان چو دهی فرصت عیش و طرب از دست درین فصل دل انگیز و فرح زا که صفا داده به هر باغ و به هر راغ و چنان ساخته فردوس برین کرده جهان را.
همه جا زمزمه ی سال جدید وهمه راشوق شدید وسخن از گردش عید است ، گل سرخ وسپید است که برخاک پدید است ، درین عید سعید است که بس روح امیداست که در جسم دمیده است ، زهر سوی نویداست که برخلق رسیده است ، ولی من زرخم رنگ پریده است ، که هنگام خرید است واز این فقر شدید است که قلبم ترکیده است ودلم سخت تپیده است ، به یک سوی مجید است که خونم بمکیده است ، به یک سوی فریده است، همین خرندیده است که پیوسته پریده است به جان من مسکین که برایش بخرم کفش وکلاه وکت وجوراب بدان سان که ز هر باب ، فتد دل به تب وتاب ،شب ازچشم پرد خواب ، ولی سال نوین با همه ی خرج تراشی که کند ،مایه شادی است ، سرآغاز بهار است وزمانی خوش وخرم که به سوی وبه هرکوی، کنی روی وکشی بوی وببینی رخ دلجوی وسرو صورت نیکوی وکنی جامه ی نودربر واز صبح الی شام ،به صد شوق نهی گام ، در خانه ی اقوام ،پی دیدن وبوئیدن وبوسیدن و لیسیدن دست وسر وروی پدرو مادر وهمشیره وداداش وعموجان وفلان دائی وهرعمه وهرخاله وهرحاجی وهر باجی ولب باز کنی درپی وراجی وبس نغز بگوئی وبسی کام بجوئی وبخندی چوببینی همه را خرم آزاد ، چنان شاخه ی شمشاد ، همومند بسی شاد وندارند ز غم داد ونیارند زغم یاد ونباشد به فریاد . اگرچه وگر تازه جوانند ، پی عیش روانند ، وگر پیر زنانند ، چوگل خننده زنانند وچنینند وچنانند. هرحال ،بود عید نشاط آور نوروز بدان سان فر ح اندوز وطرب ساز وتعب سوز که روشن کند از پرتو امید دل ها هموطنان را.
هفت سین چیده شود باز به هرجاو زنو سبزه در آید به برسرکه و سیر و سَمَک و سیب و سماق و سمنو، دور و برش از طرفی سبزه ی سبز و طرفی سیم سپید و طرفی سنبل آبی، طرفی ماهی سرخ است که در آن خورد تاب و زند غوطه و برگرد چنین منظره ی نغز و فریبنده و زیبنده و پر لطف و صفا، شربت و شیرینی و نقل و شوکولات است، بسی آب نبات است که چون آب حیات است و برای تو برات است، غذاهای گواراست، که چون شهد مهناست، به شیرینی حلواست، چو بادام منقاست، و یا چون گز اعلاست، غرض، جان تو فرداست که روز خوشی ماست، هر آن کس که در اینجا و در آنجاست، چه پیر است و چه برناست، چه نادار و چه داراست، کند سور چرانی ز چپ و راست. دگر باره برای به کف آوردن عیدی، قمر و شمسی و هوشنگ و حسین و حسن و اکبر و مسعود بر آرند سحر زود سر از خواب و پی نیل به مقصود، به هر کس که غنی بود، بپیچند چنان دود، بسی اسکن موجود که از جیب تو مفقود شود در پی پرداختن عیدی و، این مسئله در عید چنان رو نقش افزود، که بگشود در کیسه ی خود، مشد آقا محمود، که از بس که کنس بود، نمی دید کسی زو کرم و جود و برای دوسه تومان عصبی میشد و می بست به دشنام زمین را و زمان را.
عده ای نیز، از آن پیش که تحویل شود سال نو افتند در اندیشه سیر و سفر و گردش و خیزند و گریزند ز شهر خود و رو جانب شهر گرد آرند و شتابند به قزوین به گیلان و به نو شهر و به گرگان و به تبریز و به زنجان و به قوچان و فریمان و به سمنان و به یزد و قم و کاشان و به کرمان و صفاهان و خراسان و بر و جرد و لرستان و به تبریز و به نیریز و به ترشیز و به هر شهر و به هر قریه که یک هفته در آن جای بمانند و بسی کام برانند و برآنند که هم خوش گذرانند و هم آخر برهانند گریبان خود از خرج پذیرائی نوروز وگرفتاری سال نو وبردوش نگیرند چنین بار گران را.
طی سال نو وهرسال که آن راست به دنبال ،الهی که به تایید خداوند مبین،خوش گذرد برهمه از کارگر و رنج بروپیشه واهل ادرات ،چه اعلی وچه دانی ،چه رئیس وچه مدیر وچه مشار وچه سفیر وچه وکیل و وچه وزیرو چه نعیم وچه فقیرو وچه نمد مال وچه دلال وچه حمال وچه رمال وچه باحال وچه بیحال وچه بقال و چه عطار و سمسارو چه بوجار وچه نجارو چه تجارو چه بزاز و چه خبازو وچه رزاز وچه لباف وچه طواف، غرض جمله ی اصناف ، که دورند زانصاف وقریبند به اجحاف ،الهی که به زربافی زرباف وعلافی علاف خداوند در این جامعه جورهمه را جور کند، غصه زما دور کند ، چاره ی رنجور کند ، خرم ومسرور کند خاطر هرپیر وجوان را.
۱۳۸۷ اسفند ۳۰, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر