الا شاه¬کوکوجان
ابر ها بر قله¬ها
اجاری اب میرادل پکارا
آخر اي دريا
آخرین شام آشنایی ما
از آن روز، از آن روز که پيمان با تو بستم
از آن لبان بوسه بِده
از اين¬جا تا شمالي كار دارم
از براي غم ما سينه¬ي دنيا تنگ است
از پيش من برو که دل آزارم
از تنگناي محبس تاريکی
از تو دورم من و ديوانه و مدهوش تو ام
از جهان بي رخ او صرف نظر مي¬کنم
از دستت فغان فغان دارم
از سفر خوش آمدي، از سفر خوش آمدي
از غمت اي نازنين عزم سفر مي¬کنم
از ناز چه مي¬خندي، بر ديده که مي¬گريد؟
از يادت من برفتم ، زيبای خوب رويان
آسمان خالیست، خالی، روشنانش را کی برد؟
اشک¬هاي من، همچون
افسوس عشق پاك تو رنگ هوس گرفت
اگر اين آسمان ستاره نداشت
اگر بهار بیاید ترانه¬ها خواهم خواند
اگر پنهان بود پيدا، من آن پيداي پنهانم
اگر تو يارک من باشي، من به دنيا غمي ندارم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
اگر سبزه بودم به دامان صحرا
اگر عشق باشد گناه الاهی!
اگه تو یارک من باشی من به دنیا غمی ندارم
آمد نفس صبح و سلامت نرسانيد
امشب از باده خرابم کن و بگذار بميرم
امشب به بام آسمان
امشب به قصه¬ی دل من گوش مي¬کني
امشب به ياد روي تو غوغا كنم غوغا كنم
امشب شده¬ام مست كه مستانه بگريم
آه چه خوش آمدي صفا کردي
آهسته برو، سرو روان آهسته برو
آهسته برو، ماه من آهسته برو
آهنگ زندگي، خواند به گوش من
الاهي من نمي¬دانم، به علم خود تو مي¬داني
او بانو بانو جانا، او شهر بانو جان
اوبه درته راوړم سابه درته پاخم
اولین عشقم تو بودی
اوهری تال میلی ندی کی جلمی
اي آه سحرگاه، تو آخر اثري بخش
اي بت بي¬رحم شکار افگنم
اي بلبل خوش الحان، با گل بودت پيمان
اي به ديده¬ام تاريک ماه آسمان بي¬تو
اي بي¬خبر از درد من!
اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي
اي تير غمت را دل عشاق نشانه
اي جان من اسيرت، اي عمر من فدايت
اي خدا مادر من باز به من ده
اي دزديده چشم از آهو
ای دل ای دل، دل دیوانه
ای دل ای دل، دل دیوانه
ای دل ای دل، دل دیوانه
اي دل تو گريه کم کن، تا چشم تر نباشد
اي رشك گل¬ها، دادي فريبم
اي ساربان آهسته ران کارام جانم مي¬رود
اي سرود واپسينم، جز تو پناهي ندارم
ای شرماوو،کیس کیس کو بتاو
ای شعله¬ی حزین،
اي عشق! ز دست تو قلب من سوخته، سوخته
اي قوم به حج رفته کجاييد، کجاييد
اي که از کلک هنر نقش دل انگيز خدايي
اي که از يارانش مي¬طلبي يار کجاست؟
اي گل¬عذار من باغ و بهار من
اي ماه كنعاني من آن دل كه بردي باز ده
اي نازنين از عشق تو، ديوانه¬ام، ديوانه¬ام
اي نام غمت ترانه¬ی من
ای نگار من، ای یار من
اي نيلگون درياي من، باز آمدم باز آمدم
ای هموطن، ای نیروی بالنده¬ی جاوید
اي يار خوبِ من اي با وفا، مي¬خواهمت مي¬خواهمت
ايا صياد، شرمي کن، مرنجان نيم جانم را
ایک پیارکانغمه هی
اين تک درخت سبز در سینه¬ی کمر
اين توسن ايام چه خوش رام امين است
اين شعر را براي تو مي¬گويم
با آن همه قول و قرار و پيمان،
با تو خواهم بود و من تا روزگاران امید
با خبر باش، با خبر
بابل پیاری
باده¬ها خاليست خالي، ساغر و مينا كجاست؟
باران شوم
باز آمدي اي جان من، جان¬ها فداي جان تو
باز آی و کنارم بنشین تا به تو گویم
باز و مي¬خواهم تو را اي عشق من
بازي توكردي با سرنوشتم
بت نازنينم، مه مهربانم
بدوایت کنم، بدوایت کنم
بر خاطر آزاده، غباري ز کسم نيست
بر لبانم غنچه¬ي لبخند پژمرده است
برايم گريه کن! امشب که تنها امشبم با تو
برو بابا مه کتت نیستم
برويد اي حريفان، بکشيد يار ما را
بريده باد پاي من اگر رود به خانه¬اش
بس که جفا ز خار و گل، ديده دل رميده¬ام
بعد از اين که رقيب، دست در دستِ تو بداد
بعد از خدا یگانه خدای دلم تویی
بگذار بگريم من و بگذار بگريم
بگذار تا بگريم، چون ابر در بهاران
بگذرد، بگذرد عمر من بگذرد
بگو كه گل نفرستد كسي به خانه¬ي من
بمان اي شب که تاريکي و بيداري دلم خواهد
بنازم قلب پاكت مادر من
به آتشین خوي خود، به تيغ ابروي خود
به آسمان بگوييد، به دلبران رسانيد
به جز تو مونس دیگر در این دیار ندارم
به خدا تنگ است دلم تنگ است دلم، تنگ است دلم
به خود گفتم پس از چندي فراموشت کنم، کردم
به داغ نامرادي سوختم، اي اشک! توفاني
به دل من شرر افروز، سياه چشمان، چشمانم
به زمین قسم،
به زمين مي¬زني و مي¬شکني
به ساغر نقل کرد از خم شراب آهسته آهسته
به سنگ غم زدي پيمانه¬ام را
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
به کدام در روم من که رخ تو باز بینم
بهار است و سامان و افغان ندارم
بهار آمد، بهار آمد
بهار جواني¬ام رفت افسوس
بهار من حذر از نوبهاران مي¬كني تا كَي ؟
بودنه در تَهِ سنگ است بودنه
بوسه ها طلب مي کند آن لبان گلگون
بوي تو خيزد هنوز، بوي تو از بسترم
بوی خوش بهار، از طرف سبزه¬زار
بی وفا یارم، کرده غم¬بارم
بي وفايي مكن اي نگارم
بيا بريم به سنگران، جمله¬ي خوبان هموجاست
بیا که بریم به مزار ملامحمد جان
بیا نور دیده، مرو از کنارم
بياييد، بياييد به ميدان خرابات
بياييد، بياييد، که گلزار دميده است
بی¬تو گلگشت چمن ای گلبدن ناید خوشم
بيمارم و غير از جگر پاره ندارم
پر کن پياله را
پس ازين زاري مکن، هوس ياري مکن
پنداشتم همیشه گل خاطر منی
پوشیده چون جان مي¬روي اندر ميان جان من
پيدا شد و پيدا شد گم¬گشته¬ي ما امشب
پيري رسيد و فصل جواني دگر گذشت
تا اي مه من، رفتي ز برم
تا به جفايت خوشم، ترک جفا کرده¬اي
تا لبش در نظرم می¬گذرد
ترسم آزاد نسازد ز قفس، صیادم
تل دې وي، نصيب ملي وحدت او سعادت زمونږ
تنها ترين مرد زمينم
تنها تويي تنها تويي در خلوت تنهايي¬ام
تنها شدم تنها شدم آسوده از غوغا شدم
تنيده ياد تو در تار و پودم، ميهن اي ميهن!
تو بامنی، تو بامنی، تو بامنی،
تو به يک شط بنفشه
تو را مي¬خواهم و دانم که هرگز
تو را افسون چشمانم ز ره بردست مي¬دانم
تو را صد بار گفتم که غلامت من، همين کافيست؟
تو گر به من يار شوي، دلبر و دلدار شوي
تو گر هستي به پاكي شُهره¬ي شهر
تو گل ناز همه، سرو طناز همه
توبه، توبه، از شب هجران توبه
توفان اشک حسرتم افسانه¬ها دارد به دل
تیری هونتوکی دوپهول پیاری ، پیاری
جانان منی، دگر چه خواهی
جانی کها گیی
جراب اسپ نشان، جراب اسپ نشان
جینا یها مرنا یها اوسکی سیوا جانا کها
چرا ديشب به سوي من، نمي¬ديدي، نمي ديدي
چشم به راهت، دل به يادت گريه كردم
چشم سيه داري، قربانت شوم من
چل اکیلا، چل اکیلا، چل اکیلا
چل چل میری ساتهی، اومیری هاتهی
چنکاری کویی بر کی،توساون اوسی بجهایی
چه خلاف سر زد از ما، که درِ سراي بستي
چه خواهی گفت؟ روز حشر در پیش خدای من
چه شب¬ها به يادت به كنج جدايي
چه شب¬ها به يادت به كنج جدايي
چه شد كه ريخت به هم باز آشيانه¬ي ما
چه گرمي، چه خوبي، شرابي؟ چه هستي؟
چون درخت فروردين، پر شگوفه شد جانم
چون سحر روشن چراغ زندگي
چي بيهوده چه ساده، منِ عاشق خسته
چی لیونی گر زمه غم د هجران دی
حاشا که من به موسم گل ترک مي¬کنم
حال که رسوا شده¬ام می¬روی
حسنت ربايد آب و تاب، از آفتاب اي ماهتاب
خال به کنج لب يکي طره¬ي مشک فام دو
خبر داري كه درد و رنج و درمانم تويي جانا
خدا بود همراهت، قرآن پشت و پناهت
خدا بود يارت، قرآن نگهدارت
خدا بود يارت، قرآن نگهدارت
خدایی کن ای مه گناهم ببخش
خرابم زمستي، خرابم خدايا
خنده به لب¬هاي تو را ، ناز و ادا هاي تو را
خواب از چشمانم ربودي، اي بي¬وفا بي¬وفا
خواهم چو راز پنهان، از من اثر نباشد
خودت گل، دهنت گل، بدنت گل
خودت مي¬داني گلِ من، خودت مي¬داني
دانم چرا چشمان تو، اشك آتش¬بار دارد
در پیش بی¬دردان چرا فریاد بی¬حاصل کنم
در دامن صحرا، بي خبر از دنيا
در کنج دلم عشق کسي خانه ندارد
دزد عشقم من و ديشب ره دل¬ها زده¬ام
دست از طلب ندارم تا کام من برايد
دل ز سوداي دو چشم تو به ميخانه کند رقص
دل ما هر چه ريش و خسته بهتر
دلبرا گر تو يار من باشي،
دلت مي¬خواست براي تو خود را فدايي كنم
دلکم اي دلکم اي دلکم
دلم در عاشقی آواره شد آواره¬تر بادا
دور از تو هر شب تا سحر، گريان چو شمع محفلم
دور از رخت سرای درد است خانه¬ی من
دوستت دارم هميشه هميشه
دوستت دارم والله بالله، از مه مي¬شي انشاءالله
دوش از مسجد سوي ميخانه آمد پير ما
دیگر اگر دلخون شوم
راکړه شراب د سرو لبانو صنم
رعشه در دست باغبان افتاد
رفت از برم دل¬ستان، روز و شب در فغان
رفتم، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
رفتی و نام تو بر وِرد زبان است هنوز
رقص بکن، شور بده خرمن زلفان الا
رهان مرا از درد و ناتواني
رو سر بنه به بالين تنها مرا رها کن
روز و شبم اَلَم ريزم سرشک غم
روز و شبم الم، ريزم سرشک غم
روشني چشمم، بي تو نتوانم
ز بس به ياد تو هر شب خدا خدا كردم
ز بهار عمر من گلي جز وفا در اوست
ز جان من چه مي¬خواهي، تو رفتي بي تو من مُردم
ز چه جوهر آفريدي، دل داغ¬دار ما را؟
ز دستم بر نمي¬خيزد که يک¬دم بي تو بنشينم
ز سنگ نیست قلب من بیا که آب می¬شود
ز همراهان جدايي مصلحت نيست
زبانم را نمي¬فهمي، نگاهم را نمي¬بيني
زندگي آخر سرايد، بندگي در کار نيست
زندگي چيست؟ خون دل خوردن
زيبا نگارم به من نگاه کن، طاقت ندارم به هجر تو
زیبنده، رخشنده، پاینده، جراب الماس
ساقي! جام شرابم بده
ساقیا مرا درياب،پرکن از وفا جامم
ستاره ديده فرو بست و آرميد، بيا
سخي جان می¬روي ما را دعا کن، نازي همدم من
سخی جان می¬روی پای و پیاده، نازی دلبر من
سر تا به پا سياه چنان طالع مني
سر سرپشته، عاشقه کشته
سرمه كدي، بُمُرم سرمه كدي
سرمه کدی، بُمُرم سرمه کدی
سرود شبانگاه، چه خوش گاه و ناگاه
سنگ بارانم مکن ای آسمان، بالم شکسته
سوز قلبم جاوداني، سيل اشكم ارغواني
شادي کنيد اي دوستان من شادم و آسوده¬ام
شب به یادت، روز به یادت گریه کردم
شب چو در بستم و مست از مي نابش کردم
شب ظلماني¬ام امشب سياه از ديشب است امشب
شب¬هاي روشن تنها نشينم
شب¬هاي ظلماني، ميانِ توفان¬ها
شبي را با من اي ماه سحر خيزان! سحر کردي
شبی ز شب¬ها، من و تو تنها
شد ابر پاره پاره، چشمك بزن ستاره
شکايت دارم، شکايت دارم
شکست عهد من و گفت: هرچه بود گذشت
شهید ناز او بزم وجود است
صبح دمید و روز شد، یار به این بهانه رفت
صد ره در انتظارت تا پشت در دويدم
عاشق رويت من، بسته¬ي مويت من
عاشق شده¬ام، گناهم اين است
عاشق شده¬ای ای دل غم¬هایت مبارک¬باد
عاشقم عاشق به رويت گر نمي¬داني بدان
عالم گرفتاری، خوش تسلسلی دارد
عجب صبري خدا دارد!
عروسی ما مبارک
عزيزم به يادت، شب¬هاي ظلمت
عشق من با تو بود، قلب من با تو بود
عشق من، عشق من، چه چاره سازم
عشق و مهرت کولی زیبای من
عیشم مدام است از لعل دلخواه
غمش درنهانخانه¬ي دل نشيند
فقط سوز دلم را در جهان، پروانه مي¬داند
قربان سرت شوم سفيد گردن موره
كاش اي تنها اميد زندگي
كجكي ابرويت نيش گژدم است
كرده¬ام ناله بسي، در پي هم¬نفسي
كي باشد و كي؟ چنگ باشد و ني
كيستم من؟ رهنورد آواره و ديوانه¬اي
کابل پلاستیک ما بوت¬های قشنگ دارد
کاش بودم لاله تا جويند در صحرا مرا
کاشکي، کاشکي، مرا با خود داشتي
کامي نرانده¬ايم و دل از دست داده¬ايم
کمر باریک من
کيست در شهر که از دست غمت داد نداشت
گاه در آغوش اين، گاه در آغوش آن
گذشت آن که تو سرخيل دلبران بودي
گر چه چشم تو پی بردن دل¬هاست هنوز
گر چه مستيم و خرابيم چو شب¬هاي دگر
گر زلف پريشانت در دست صبا افتد
گر کنی یک نظاره می¬زیبد
گشتیم آخر برباد از این دل
گفتم که می¬خواهم تو را، باور مکن باور مکن
گفتم که نرو مده آزارم، آخر ز فراق تو بيزارم
گفتي: که مي¬بوسم تو را، گفتم: تمنا مي¬کنم
گل سبو به دوش آمد، ساغرخموشان كو؟
گل سنگم گل سنگم، چه بِگم از دل تنگم
گندما درو شد نیامد یارم
گیت گاتاهو می ،دون گناتاهومی
لاړ شه ننګرهار ته کميس تور ماته راوړه
لاله¬ی داغ¬دیده را مانم
ليلي ليلي ليلي جان، جان جان
ليلي ليلي ليلي جان، جان جان
ليلي ليلي ليلي، شوخ ستمگار من هستي
ما خیل گدایان که زر و سیم نداریم
ماهم ز ره رسيد ولي نارسيده رفت
مبارک جمهوري، جمهوري مبارک
مجنون مجنون مجنون جان، جان جان
مرا آن روز گريان آفريدند
مرا چون قطره¬ي اشکي ز چشم انداختي رفتي
مردم از درد و نمي آيي به بالينم هنوز
مرگ من روزي فراخواهد رسيد
مره دل¬خون کدی، سخت افسون کدی
مره دل¬خون کدي، همچو مجنون کدي
مست شدم او ساقي، مست شدم او ساقي
مستانه بزن بر سنگ، پیمانه¬ی عیشم را
معشوقه به سامان شد، تا باد چنين بادا
مگر خدا ز رقيبان تو را جدا بکند
من از شراب و ساقی
من اگر دیوانه¬ام، زنجیر کو؟
من بار سنگينم مرا بگذار و بگذر
من در این ویرانه منزل گنج¬ها گم کرده¬ام
من در سراي تو، شوري دگر دارم، از جام و پيمانه،
من رانده ز ميخانه¬ام، از من بگريزيد
من غلام قمرم غير قمر هيچ مگو
من مست و تو ديوانه، ما را کي برد خانه
من ندانستم از اول که تو بي مهر و وفايي
من نگويم که مرا از قفس آزاد کنيد
من نينوازم، شب هاي هجران ني مي¬نوازم
موج دریا، ابر سیاه
می شاعر تو نهی ،مگر ای حسین
مي¬خندم اگر امشب با ياد تو مي¬خندم
مي¬روم خسته و افسرده و زار
می¬روی از من و لبریز فغانم، چه کنم
می¬کنی بر سر ما تو ناز
مي¬گُم که دوستت دارم، خودِته خپ مي¬زني
نازنین من، مه¬جبین من، مه جبین من
ناله به دل شد گره راه نيستان کجاست؟
ناله كن نی، دل شوریده¬ي من
نبری گمان که یعنی به خدا رسیده باشی
نداند رسم ياري بي¬وفا ياري که من دارم
نگاه کن که نريزد دهي چو باده به دستم
نمی¬دانم به روی کی بخندم؟
نه او می¬گذارد نه ما می¬گذاریم
نه دل مفتون دلبندي، نه جان مدهوش دل خواهي
نه راځي جانان زما
نه هم تهمی جانو، نه توم همی جانی
نه همتومی جانی، مگر لگتاهی کج هیسا
ني ني، هرگز! هرگز!
هر چند که دور از تو و پيش دگرانم
هرجا که سفر کردم، تو هم¬سفرم بودي
هرگز کسي به روز من ناتوان مباد
هرگز، هرگز، هرگز، بي¬تو نمي¬خندم
هم بهی هی مستقل،کتنا نازک هی دل
همچو ني مي¬نالم از سوداي دل
هَمَش درد و هَمَش رنج و هَمَش غم
همه روز از تو به قهرم، همه شب با تو به جنگم
همه يارانم به پريشاني که سيه شام و سحري دارم
هنوز بر لب من جاي بوسه¬هاي تو هست
هواي عشق تو از سر به در نخواهد رفت
واي! من بيهوده¬ام، بيهوده در کارها
واي، باران؛ باران ؛
وفا اگر ز کس بینم، ز خود بیگانه می¬گردم
وقتي که دل تنگ است، فايدش چيست؟ آزادي
یاد آن سرو روان آید همی
ياد روزگار شيرين، خاطرات عشق ديرين
يار از دل من خبر ندارد
يار با ما بي¬وفايي مي¬کند
يارب غم بي¬رحمي جانان به کی گويم؟
يارک من چرا خوش باور هستي گلم،
يك¬دل ميگه برو برو، يك¬دلم ميگه نرو نرو
It’s now or never
You are my sunshine
ترتیب دهنده هارون خراسانی